در گرانبارترین نومیدی،
بارها بر سر خود بانگ زدم:
"هیچت ار نیست مخور خون جگر، دست که هست!"
بیستون را یاد آر، دستهایت را بسپار به کار
کوه را چون پَرِ کاه از سر راه بردار!
وَه چه نیروی شگفت انگیزیست
دستهایی که به هم پیوسته ست...!
"فریدون مشیری"
نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم شهریور ۱۳۹۶ساعت 1:54 توسط علی اصغر رشتچی زاده| |
عاشقانه...برچسب : نویسنده : 8nasime-eshg2 بازدید : 235 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 17:10